دنیای من ....


کاش که من رنگ آبی فیروزه ای بودم...

+10

چقدر این چند روز بد بود بدترین خاطرات رو توی تهران تجربه کردم شنبه صبح رفتیم آرایشگاه که بعدش بیایم عروسی کار آرایش صورت و

مو تا 1 طول کشید و بعدش با بابا وعمه و مامان به سمت تهران راهی شدیم ساعت 4 اینا بود که رسیدیم کرج و رفتیم خونه داداش زن عموم

که لباس های عروسی رو بپوشیم و عازم تهران و از اونجا یه راست به سمت جشن عقدکنان که توی هتل اسپیناس بود سمت سعادت

اباد میدان بهرود رفتیم خونه ی داداش زن عموم اینا که یه سگ ناز داشتن به اسم لئو منم که سگ میببینم از خود بیخود میشم یعنی

دیگه توی حلقش رفتم اینقدر که بغلش کردم حدود 30 کیلو بود صاحابش گفت! مامان اینا هی میگفتن بیا آماده شو کمتر بازیگوشی

کن دیر شد همش میگفتم الان میام اخرشم که لئو میخواست غذاشو بگیره بلند شد و چنگ زد به چشمم شانس آوردم بستم چشمم

رو وگرنه کور میشدم الهی بمیرم که بعدش اومد پامو لیس زد واسه عذر خواهی من عاشق سگم خیلی دوست دارم یه روز یه سگ

داشته باشم اما متاسفانه پدر و مستر کلا مخالف سگ داشتنن مامان باز اکیه هیچی دیگه رفتم دستشویی دیدم که اونقدر هم فجیع

نیست چنگش با کرم پودر حل شد بازم از رو نرفتم و بغلش کردم جدا شدن ازش سخت بود واقعا اما خوب دیگه باید میرفتیم خلاصه راه

افتادیم سمت تهران که یهو تابلوی فردیس رو دیدیم یاد آوا جون افتادم که همیشه توی متنش میگه توی دلم گفتم آخی آوا دوستم یعنی

از اینجا رد شده....دوست عزیز وبلاگی چند ساله ی من :)

خلاصه رفتیم و وارد تهران شدیم و توی بزرگراه یادگار امام شمال ماشینمون دیگه راه نرفت چقدر ترسیدیم ماشینا همه بوق راه بند

شده بود اون لحظه همه مقدسات رو صدا زدم خدایا کمکمون کن بد جایی مونده بود توی شمال وقتی اینجور میشه مردم به هم کمک

میکنن تهران همه فحش داد بیداد چقدر دلم شکست از این همه بی مهری بابا ماشین خراب بود بابا خاموش کرد و دوباره روشن کرد و

رفتیم جلوتر دوباره همونجوری شد زنگ زدم امداد خودرو که گفت کجایین گفتم نمیدونم بخدا یادگار امام شمال یه تابلو هم کنارمونه که

نوشته ایوانک شهرک قدس باز دختره گفت دقیقا کجایین گفتم بابا جان ما واسه اینجا نیستیم گفت آخه اونجا که شما میگین از

هرجایی میشه رفت دقیق بگو که گفتم دوباره همه رو گفتم یه پل هوایی اینجاست تو رو خدا به دادمون برسین بدجاییه گفت باشه

شماره کارت رو بخون تا 35 دقیقه دیگه میایم هزینه ایاب ذهاب .....که نیم ساعت شد زنگ زدن گفتن خانم ما نمیایم چون وسایل

ماشین شما تحریمه و نداریم گفتم پس ما چی کنیم کارت امداد چرا میخریم پس?! گفت نمیدونم دلم میخواد خفه شون کنم خوب پول

میگیرن اما خدمات نمیدن بابا کاپوت رو زده بود بالا  که یه خودروی امداد ما رو دید پسره وایستاد و گفت من کمکتون میکنم خلاصه یکم

نگاه کرد و گفت امشب دیگه درست نمیشه ما هم قرار بود شبش برگردیم بابا خیلی ناراحت شد چون باید صبح رشت میبود کلی کار

داشت هیچی ماشین رو تا تعمیرگاه بوکسور کرد و همون جا با معرفت ترین آدم دنیا اومد دنبالمون پسر عمه ی بابا یعنی اونقدر مرام و

معرفت از این مرد ما دیدیم که شوکه و شرمنده شدیم توی اون شرایط شاید بهترین انتفاقی بود که واسه ما افتاد تند ما رو سوار

ماشین کرد رفتیم سمت هتل اسپیناس بیچاره رو دعوت هم نکرده بودن گفت همین جا میمونم تا بیاین راستی یادم رفت بگم ما و عموم

اینا دو ماشینی رفته بودیم که وقتی ماشینمون اینجوری شد و به عمو زنگ زدم عموی بنده خدای من گم شد هول شد گفت الان میام و پیداتون میکنم اما گم شد خلاصه تهرانه دیگخ یه مسیر رو اشتباه بری دیگه تمومه و زنگ زد اول به پسر

دایی بابا که بگه محمد ماشینش خراب شده برو به دادش برس منم گم شدم چون هول شده بوده و نمیدونست چجوری به ما برسه

الهی بگردم که هیچی برادر آدم نمیشه پسر دایی بابا هم گفت که من الان توی عروسی ام نمیتونم و فلان :| جالبه تا میان شمال

همش خونه ما مهمونی خدایا دلم میگیره یکی با اون همه ثروت به داد ما نرسید و یکی مثل آقا همایون واسه ما از جون و دل مایه

گذاشت حتی خانمش شمال بود و خانمش زنگ زد م گفت به خدا شرمنده ام که اونجا نیستم پذیرایی کنم ببخشید ما دیگه شوکه

بودیم اینا دیگه چه آدم هایی هستن از جنس خدا بی ریا ساده واقعا راست میگن یکی داره با پول خفه میشه اما نمیخواد بکم با دیگران

قسمت کنه یکی هم یکمی داره و همون رو با دیگران قسمت میکنه فقط نمیدونم چرا خدا به آدم های رذل بیشتر داده تازه بعد از اینکه

عموم میرسه عروسی با پسر داییش دعواش میشه که محمد و من اینجا غریب بودیم حالا من به درک محمد ماشینش توی بزرگراه

روشن نمیشد تو دیگه کی هستی و اینا خود عمو هم یه تاکسی گرفت که اونو تا هتل بیاره به عنوان راهنمای راه و 40 هزار تومن کرایه گرفت فقط واسه نشون دادن مسیر هتل چون حسایی قاطی کرده بود بابا گفت

اشکال نداره محمود حرص نخور گفت آخه من همین که به همایون زنگ زدم گفتم اینجوری گفت تو فقط بگو کجا هستن من همین الان میرم :)

خلاصه اینکه آخر شب هم که کادو رو دادیم و موقع برگشت پسر داییه مزخرفش که متنفرم ازش اومده میگه حالا اگه دوست دارین

بیاین خونه ما نوبتی میخوابیم دیگه :| یعنی نیاین دیگه جا نداریم حالا خوبه خونه شون مثل کاخ و توی فرمانیه اس :| خدایا چقدر آدم ها نفهم هستن کلا که ما نمیرفتیم و میرفتیم همون هتل اما

آقا همایون ما رو به زور برد خونه و گفت درسته خونه ام کوچیکه اما باید بیاین :) خونه شون توی ستار خان بود یه خونه ی نقلی پر از

صفا و صمیمیت که اوقات تلخمون رو به اوقات خوش تبدیل کرد اینقدر شوخی کرد که اتفاق های بد از یادمون رفت صبح هم یه سفره ی

صیحانه آماده کرد و ما شرمنده تر شدیم بابا رو تا تعمیرگاه رسوند و گفت تو رو خدا راحت باشین ناهار هم میخرم میفرستم هرچی

خواستین از یخچال بردارین که ما گفتیم نه مرسی گفت خواهش میکنم راحت باشین من خونه رو هم واسه شما خالی میزارم که ما

واسه ناهار نیمرو زدیم  ما و عمه اینا بودیم و مامانم که یهو دیدیم در میزنن همه همدیگه رو نگاه کردیم در رو وا کردم دیدم یه خانومی

کباب آورده الهام زنشون از شمال زنگ زده بود به خانم همسایه و رفته بود کباب خریده بود آورده بود خلاصه واقعا کم آوردیم در برابر این

همه لطف و محبت و مهمان نوازی دیگه زنگ زدیم و تشکر کردیم بازم خانمش عذر خواهی کرد ماشین هم تا ساعت 2 بود که آماده

شد بابا گفت داریم میایم با آقا همایون که برگردیم رشت خلاصه جمع و جور کردیم و آقا همایون گفت بمونین یه شب دیگه گفتیم نه ما

حسابی شرمنده شدیم گفت اصلا این حرف رو نزنین آخر سر یه عکس یادگاری گرفتیم و ایشون ما رو تا اتوبان کرج همراهی کرد و جدا

شدیم واییی چقدر تایپ کردم :| ببخشید اما دلم نیومد از این خاطره ی قشنگ چیزی ننویسم خدایا بزرگیت رو شکر امیدوارم خدا برای این

زن و شوهر و دختر گلشون بهترین ها رو رقم بزنه از صمیم قلبم واسشون آرزوی زندگی آروم و قشنگ میکنم ....

لی لی پوت ۰
آوا Sh
سلام عزیزدلم.
من برگشتم.
اووم هیچی بدتر از خراب شدن ماشین اونم تو این موقعیت های حساس نیست اما خداروشکر به بهترین شکل بخیر گذشت...
منم حیوون خیلی دوس دارم..مخصوصا گریه.سگم دوس دارما.اما گربه بیشتر.
فدات شم.مرسی که میای میخونی...آخیی یاد من افتادی فردیس رو دیدی..
آوا Sh
نظر لطفته عزیزدلم.
مرسی.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان