خوب سلام امیدوارم که حالتون خوب باشه هوای بیرون مثل پاییز شده و شمال مثل همیشه بارونه و من تند تند شروع کردم به
تایپ کردن...من عاشق شهرمم اما فکر کنم به زودی باید به تهران کوچ کنم چون واسه مستر احتمالا اونجا کار جور شه و منم
مجبورم از کارم دل بکنم و بیاد تهران شاید اونجا یه کار خوب با یه حقوق مناسب واسه منم پیدا شد شاید هم کارای آلمان جور
شد و بتونیم واسه همیشه بریم خیلی بده که نمیدونم سال دیگه این موقع کجاییم حس بلا تکلیفی بدترین حس دنیاست این فروش
خونه ی مستر هم همه چی رو بهم ریخته حتی اگه یکیش فروش بره همه چی نظم میگیره اوضاع مالیش هم که کلا نابود شده با
این رکود لعنتی واقعا واسش دعا می کنم چون واسش استرس ضرر داره...این سه روز تعطیلی و رو واقعا به معنای واقعی
استراحت کردم و دیروز فقط رفتیم با مامان بابا و مادرجون روستامون رفتم توی باغ خیار و گوجه بچینم یهو پام حس کردم رفت
روی به جسم نرم اونقدر بلند جیغ زدم که صدام هنوز گرفته این فوبیای مار آخر کار دستم میده اونقدری که من از این جانور
میترسم .... :( خیلی حس بدی بود اما بابا گفت مارهای گیلان نیش نمیزنن اما اون حس ترسی که بهم داد هرگز یادم نمیره :(
خلاصه تنها بدی تعطیلات همین بود....اما روزای قبلش با اینکه خونه بودم خوش گذشت فیلم دیدم چند تا و حسابی خوابیدم
شهرمون حسابی شلوغ شده پر از پلاک های مختلفه بنده خدا ها کلی سرگردون شدن توی شهر این بارون هم که دیگه غوغا
کرده امروز !!انگاری که شلنگ آب گرفتن روی سرمون ظهر که از کار داشتم میرفتم خونه حسابی خیس شدم
داشتم فکر میکردم که خیلی وقته ندیدمش دلم واسش تنگ شده از 26 خرداد که آخرین امتحان ترم رو دادم تا الان اونقدر درگیره
کاراشه که فرصت نمیکنه منم که دو شیفت توی این شرکتم گاهی به سرم میزنه آخه چی خودم رو معطل کردم جای من اینجا
نیست بعد میگم دیگه همینیه که هست دیگه کار کجا پیدا میشه و در صورتی که من بخوام خونه بشینم قطعا دیوانه میشم چون که
نه مستر پیشمه و همش باید فکر و خیال کنم فقط از ساعت کاریم و حقوق پایینم ناراضی ام چون که واقعا بی انصافیه این حقوق
اما بازم شکر اما کاش اونقدری وقتم آزاد بود که یه باشگاه بدن سازی بتونم برم چون روز به روز دارم لاغر تر میشم و کلا
وقتی که حرص میخورم اشتهام کور میشه و این فکر و خیال و بلا تکلیفی داغونم کرده اعصاب مستر هم به هم میریزم همش
کاش تموم شه این روزا :( گاهی که با هم حرف میزنیم میگه خیلی اذیتت کردم میدونم منم چقدر زجر میکشم از بس که من نق
میزنم بهش و گاهی از رفتارم پشیمون میشم که چرا اینقدر تحت فشارش میزارم اما اون بازم سکوت میکنه و میگذره :) میگه
کوچولویی اشکال نداره عزیزم گاهی هم که میره توی خودش و میگه اگه بزاری بری دیگه دلم رو به چی خوش کنم اما خوب من
که بدون اون نمیتونم الکی میگم هرگز نمیتونم اگه میخواستم برم خیلی وقت پیش میرفتم :) حتی موقعیتش هم داشتم اما جلوی
همه موندم و گفتم که میخوامش و اصلا هم پشیمون نیستم فقط کاش خدا ببینه که ما چقدر صبور بودیم میدونم که جواب این همه
صبر نتیجه ی بدی نداره امیدوارم مشکلات همه حل بشه از صمیم قلبم میخوام که مستر زودتر تکلیفش مشخص شه خدایا
شکرت به خاطر همه چیز به خاطر زندگی و عشقی که گذاشتی تجربه کنم مرسی....